کافه

ساخت وبلاگ
نام قبلی این وبلاگ "دریاگوشه" بوده است که به " شعرهای بابک رضایی " تغییر کرده است .

"دریاگوشه"واژه ای است به لهجه گیلکی که درزبان فارسی به صدف گویند. جانوری نرم تن و آبزی که بدنش درغلافی سفت به نام صدف یا گوش ماهی جای دارد.

کافه...
ما را در سایت کافه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : daryagoosheh بازدید : 33 تاريخ : دوشنبه 6 تير 1401 ساعت: 9:04

‍ در کلام نمی گنجمآنگونه که بادی زیر پوستمبه ناگاهکلمات را با خود برده است جریان مداوم چیزی در تن ام ، شکل می بندم؛گنگ تر از آبشاری که سر به سنگ می کوبدح ر و ف م - به هم پیوسته - از آرواره هایی که پیش از اینمبه بیرون خزیده اند آواها  چشم ها  دست ها   چهره ها  و همه ی آنچه برای انتقال مفاهیم وادارم می کنند حیرانی من اندبا چشمانی بیرون زده از حدقه !( آه  چه جهندگی عجیبی ست آنچه به توان زبان و لب تن و حنجره زندگی ست ! )و عشقچند راه عجیبی به وقت سرگشته گیپر از سوسن و کاج و نفسکه به آغوشنشان مان می دهدمی شود هر چه باشمهر آنچه مثل همین لحظه که دیگر نیستما در بیهوده گی می لولیمو مغز تنها یک وزنه ی هزار و چند گرمی نیستمثلا فکر می کندبوسه ای که از استکان لبان تو بر می دارمچه فرقی دارد با آنکه از درختو یا پیشانی مردی که اکنون مرده است ؟!بادی زیر پوستم کلمات را برده استچه فرقی دارد با کاترینا و یا هر آنچه که زلف های این شعر'>شعر را بهم ریخته است ؟اصلا سراسیمه اصلا فکر اصلا شعور و خیلی چیزهای منظمآنگاه که منفجر شدیمبهم ریخته است !✍بابک رضایی کافه...ادامه مطلب
ما را در سایت کافه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : daryagoosheh بازدید : 35 تاريخ : دوشنبه 6 تير 1401 ساعت: 9:04

برای انسانِ تنهایی چون او، خلوتِ خلسه آورِ سایه-روشنِ بیدمجنونی، در گوشه ی دنجی از این شهر شلوغ،می توانست؛ دمی آسودن باشد.پلک هایش را بست. سرش را به پشت خم کرد. تکیه داد به پُشتیِ نیمکت. پهنای صورتش رو به آسمان بود.تابشِ تند آفتاب، وقتی از لابلای رقصِ شاخه ها می گذشت و از پوسته ی پلک ها عبور می کرد؛ ملایم می شد.ستاره های ریز و نقطه های گاه روشن و گاه تیره ی زیر پلک ها، هر بار با وزش ملایم نسیمی؛ تغییر ماهیت می دادند.شاخه ها تکان می خوردند. و از گذر نور و لغزش سایه-روشن ها؛ تصاویر خارق العاده ای ساخته می شد.- لحظه ای فکر کردن به آدمها، می تواند این سرخوشی ناب را از آدمی بگیرد. اینکه عموما، التذاذهای طبیعی را بر خود حرام کرده اند. منظورم،همین جنس همآغوشی های طبیعی ست.فکرش را بکن! خیلِ بی شماری از این احمق های مدرن، تنها با پرداخت مبلغی قابل توجه، خود را لایق لذت بردن، از گونه های سرگرمی می دانند. فی الفور یادش آمد، اگر از این خیلِ عظیمِ مکرر نگذرد، ستاره های رقصان، از او رُخ بر می گردانند و اینگونه خود را از چنین تصاویر بکری، محروم خواهد کرد! نقطه بودند. نقطه های سیاه. یکی از آن ها سفید بود و کمی درشت تر. دو تا...چهار تا... چند تایی از سبزهای زیتونی با هم ترکیب شدند. انگار دور مداری می چرخیدند. چه شگفت انگیز !از نقطه ی سفید اثری نبود.غیب شد! خنده اش گرفته بود. لبهایش نیمه باز و متعجب روی حالتی از خنده؛ ثابت مانده بود!دقایقی گذشت.ابری آمده بود زیر آفتاب.اکنون سایه و نسیمی تندتر او را دوباره به نیمکت و پاهایش برگرداند.با پلک های بسته،لبخند شیرینی زد و با صدای کمی بلند،با خود گفت: آه! ای دوست بی خانمان من... حاصلِ آمیزشِ کافه...ادامه مطلب
ما را در سایت کافه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : daryagoosheh بازدید : 17 تاريخ : دوشنبه 6 تير 1401 ساعت: 9:04



من به  لب های تو  از روز  اَزل  مقروضم

که نشد "فلسفه" هم چاره ی این مفروضم!


تا که یک لیل نبلعَم ، رَز ِآن باده ی ناب

"منطق" از هَزم ِتو هیچ اَم نکند محظوظم!


تَن به تَن؛ من به تَن اَم،بر تَن ِخود می پیچم

چامه از پیچک ِتَن ، کرده چنین معروضم !


بَر چه هر لَمحه زیک گوشه ی لب معذوری؟!

تیره چون چشم تو شد،از گَزَک اَت؛ هر روزم


خسته از خود ، که زبیداد ِ تو  من بر دارَ-م

خون ِمن گردن ِ داد اَت؛ که چنین منقوضم!


بابک رضایی


کافه...
ما را در سایت کافه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : daryagoosheh بازدید : 14 تاريخ : يکشنبه 14 بهمن 1397 ساعت: 5:52


بی سبب نبود تو
جهت داشت
با من که در من غوطه ور بود
که از کافه های لیله کوه
تا نواحی چشم های تو
خطوط عمودی نقشه ها را
طی الارض کرده بود...

بابک رضایی


کافه...
ما را در سایت کافه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : daryagoosheh بازدید : 69 تاريخ : يکشنبه 14 بهمن 1397 ساعت: 5:52

تا همین چند سال گذشته، فکر می کردم یکی از توانمندترین شاعران جهان هستم! و فکر می کردم چون فروتنی پیشه کرده ام خیل عظیمی از دوستداران ادب و ادبیات، نمی شناسندم!! و گاه با این پندار که برخی با سریش شدن کافه...ادامه مطلب
ما را در سایت کافه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : daryagoosheh بازدید : 50 تاريخ : يکشنبه 14 بهمن 1397 ساعت: 5:52

‍ ‍
برفِ نباریده
نشسته بر شقیقه ام چه می کنی
و اینگونه پیش از باریدن ات،
لرزیدنم؟
با من ات چه جدالی ست
که افول چیزی دورتر از ما
جهان را
نشانه رفته است...

بابک رضایی

کافه...
ما را در سایت کافه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : daryagoosheh بازدید : 22 تاريخ : يکشنبه 14 بهمن 1397 ساعت: 5:52

  اندوه ِبی پایان ِپنجه در پنجه افکندن است چراغ هایی دروغ که روشن ات می کنند  تا سایه پهن کنی چه او  که پیش از خورشید تن در می دهد چه او  که پیش از انعقاد نطفه می زاید چه او  که میان ِکلمات به تمسخر خویش بر می خیزد چه دشوار بر خود پیچیده ام ؛ افتاده زیر غلطکی که بر جاده می کوبد افتاده زیر کپّه ی سیمانی در دیوار ، بر بلندا ، سرم گیج می رود از این ارتفاع که بر آن ایستاده ام ، چند بار چرخیده ام؟ چن کافه...ادامه مطلب
ما را در سایت کافه دنبال می کنید

برچسب : زندگی, نویسنده : daryagoosheh بازدید : 19 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 4:08

  همه چیز عادیست ردیاد تو روی ساحل و یا تمام صدف هایی که در قفسه چیده ای ثانیه ها از گلویم پایین نمی رود! مثل این فنجان چای و یا این پرده نیلی که سالهاست پنجره را پوشانده و حالا            هر شب صدای تو در چارگوش این اتاق هذیان می شود همه چیز روال قبل را دارد ساعت چوبی ... زنبق ها... فقط این روزها ت کافه...ادامه مطلب
ما را در سایت کافه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : daryagoosheh بازدید : 21 تاريخ : جمعه 9 تير 1396 ساعت: 5:38

...

دلتنگی می آید

با سال

       با سبزه

                   با عید

با هر آنچه که ندای عشق می دهد

و تنهایی ات آنقدر بزرگ می شود

که در هیچ تقویمی قرار نمی گیرد

                    بی قرارت می کند

سایه می افکند

با دهل

   با شادی

           باخنده 

                       با رقص می آید !

+ نوشته شده در جمعه شانزدهم فروردین ۱۳۹۲ساعت 3:15 توسط بابک رضایی |
کافه...
ما را در سایت کافه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : daryagoosheh بازدید : 39 تاريخ : جمعه 9 تير 1396 ساعت: 5:38